ماهنامه مشکات شماره 29
به کوشش جمعی از بچه های مسجد صاحب الزمان(عج) رضی آباد پایین با کمک خداوند و لطف ائمه(ع) توانستیم شماره 28 منتشر کنیم. در این ویرایش علاوه بر فایل PDF ،فایلWord نیز قابل دانلود می باشد.
از دوستان خوبمان آقایان مصطفی صافی و جواد علیقدری هم تشکر می کنیم که مطالب ارزنده ای برای ماهنامه ارسال کردند.
ماهنامه را با نام مسجد چاپ کنید؛ شما می توانید فایل را ویرایش نموده و با نام مسجد خود به چاپ برسانید. برای اطلاع از شرایط همکاری و توضیحات بیشتر بر روی لینک زیر کلیک فرمایید.
در نهایت امیدوارم نسخه ای از این شماره به محضر امام عزیزمان ،حضرت حجت(عج) برسد و ایشان برایمان دعا کنند.
شماره 29 با موضوع امام رضا، کمک به فقیران و...
دانلود در ادامه مطلب ...
من که توی سیاهیا ،از همه رو سیاه ترم
میان این کبوترا، با چه رویی بپرم
سیدی که دزد را عاقبت به خیر کرد
هر دلخوری که بین ما و دیگران پیش می آید، فرصتی برای بزرگ تر شدن ما است، در واقع با تبدیل این تهدید به فرصت می شود با یک بخشش به موقع، مراحلی از رشد را به یک باره سپری کرد.
خداوند متعال در قرآن می فرماید:
﴿ إِن تُبْدُواْ خَیْرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُواْ عَن سُوَءٍ فَإِنَّ اللّهَ کَانَ عَفُوًّا قَدِیرًا ﴾
نساء آیه 149
اگر خیری را به آشکار انجام دهید یا پنهان دارید یا از بدی دیگران درگذرید، خدا عفو کننده و تواناست.
آقا سید مهدی قوام (ره) مرد بسیار بزرگوار و با سعه صدری بود؛ ایشان در عفو و گذشت کسانی که در حقشان بدی کرده بودند، منحصر به فرد بودند.
شبی دزدی وارد منزل ایشان می شود؛ بعد از بررسی منزل سراغ فرش می رود، همین که فـرش را جمع می کند و در حال بردن است، آقا سید مهدی بیدار می گردد، دزد بسیار دست پاچه می شـــود و نمی داند که قرار است چه بلایی سرش آید!؟ اما مرحوم سید با کمال خونسردی به او می گوید: این فرش را برای چه می خواهی؟ می خواهی این فرش را چه کنی ؟ دزد می گوید : نیازمندم،می خواهم آن را بفروشم.
آقا سیدمهدی می گوید: اگر خودت بفروشی، آن را از تو ارزان می خرند؛ من آن را به تو مباح کردم، حلالت باشد! برو آخر بازار عباس آباد، بگو: من را سیدمهدی فرستاده! آن را بفروش و برو با آن کاسبی کن!
آن شخص که بزرگواری آن عالم خوش طینت را دید منقلب شد و رفت از فروش همان فرش کاسبی راه انداخت و اهل عبادت و تقوی شد.
با اقتباس و ویراست از کتاب نکته ها از گفته ها
چه کسی نیازمندتر است؟
یک بار می گـوید:«من که نمی شناسمش»، بار دیگر می گوید: «دروغ می گوید»، دفعه بعدی:«می تواند کار کند و خودش پول در بیاورد». خلاصه هر بار توجیه و بهانه ایمی آورد تا پول ندهد! خیال می کند با این عذر و بهانه ها می تواند خودش را راحت کند. یکی نیست به این بیچاره بگوید که تو به این «دادن» نیـــازمندتری تا او به این «گرفتن».
امام علی(ع) همانا«نیاز شما به پاداشِ آن چه عطا می کنید» بیش تر است از «نیاز فقیر به آن چه از شما می گیرد».
غرر الحکم:3833
اصلاً چرا وقتی پول می دهی، نگاهت به آن فقیرِ نیازمند است! تو باید نگاهت به بالا باشد، به سوی خدا. بله، تو داری با او معامله می کنی.
البته در کمک رسانی به فقیران بهتر است که آن ها را شناسایی کنیم و واقعاً به کسی که نیازمند است کمک کنیم. در این میان برخی به ظاهر فقیر، کوچه کوچه و منزل به منزل می گردند و یک محله را جارو می کنند که با شناسایی مستحقان می توان کمک های خود را هدفمند کرد.
به عمل کار برآید
کسی که کردارش او را به جایی نرساند، افتخارات خاندانش او را به جایی نخواهد رسانید.
نهج البلاغه ،حکمت 23
پوستین کهنه در دربار
ایاز،غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود. هر روز صبح اول به آن اتاق میرفت و به آن ها نگاه میکرد و بدبختی و فقر خود یاد میآورد و سپس به دربار میرفت. او قفل سنگینی بر در اتاق میبست. درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمیدهد. به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان میکند. سلطان میدانست که ایاز مرد وفادار و درستکاری است. اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد بروید و همه طلاها و پول ها را برای خود بردارید.
نیمه شب، سی نفر با مشعلهای روشن در دست به اتاق ایاز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شکستند و وارد اتاق شدند. اما هرچه گشتند چیزی نیافتند. فقط یک جفت چارق کهنه و یک دست لباس پاره آن جا از دیوار آویزان بود. آنها خیلی ترسیدند، چون پیش سلطان دروغگو میشدند.
وقتی پیش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالی آمدید؟ گنج ها کجاست؟ آنها سرهای خود را پایین انداختند و معذرت خواهی کردند. سلطان گفت: من ایاز را خوب میشناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و پوستین کهنه را هر روز نگاه میکند تا به مقام خود مغرور نشود و گذشته اش را همیشه به یاد بیاورد.
کم گوی
ازحکیمی پرسیدند که چرا استماع تو از نطق تو زیادت است؟ گفت: زیرا که مرا دو گوش داده اند و یک زبان ، یعنی دو چندان که می گویی می شنوی...
کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی چیزی که نپرسند ، تو از پیش مگوی
از آغـــاز دو گــوش و یک زبانت دادند یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
یک بار واقعأ برای ظهور دعا کنیم
برای قوم بنی اسرائیل مقدر بود که به مدت 400 سال با حیرت و سرگردانی گرفتار باشند پس از گذشت 230 سال چاره ای اندیشیدند و 40 روز گریه و تضرع کردند و به در گاه پروردگار توبه کردند خداوند توبه آنها را پذیرفت ، به حضرت موسی و هارون فرمان داد که آنها را از دست فرعونیان نجات دهند و به این طریق 170 سال در فرج آنها تعجیل شد.
بحارالانوار ج 52 ،ص 131
امام صادق(ع) پس از بیان این مطلب فرمودند: اگر شما شیعیان نیز این کار را انجام دهید خداوند به شما گشایش دهد و فرج ما را می رساند ولی اگر انجام ندهید امر فرج به آخرین وقت تعیین شده منتهی می شود .
ارباب با انصاف
یکی از توصیه های مهم ائمه اطهار(ع) به پیروانشان،رفتار مناسب با زیر دستان بوده. به شکلی که زیردستان احساس کوچکی نکنند و عزت شان حفظ شود. در ذیل،نمونه هایی از رفتارهای حضرت رضا(ع) با زیر دستان شان را با هم مرور می کنیم.
پیش از آنکه عرقشان خشک شود، مزدشان را بپرداز.
هرگاه تنها بود، اطرافیان و خدمتکارانش را گرد خویش جمع می کرد، با آن ها سخن می گفت و جویای حال و اوضاع شان می شد. هنگام نشستن بر سر سفره نیز هیچ کس را فراموش نمی کرد؛ از نگهدارنده اسب ها گرفته تا رگزن(حجامت کننده) بر سر سفره خویش می نشاند.
خدای ما یکی،پدر و مادرمان هم یکی است،و جزا و پاداش بستگی به عمل افراد دارد.
این سخن را در جواب فردی گفت که از مشترک بودن سفره ایشان و خادمان و همراهانش متعجب شد و سپس گفت:«قربانت شوم،ای کاش سفره غلامان و نوکران را جدا می کردید».
کتاب امام رضا(ع) و زندگی – فرستنده آقای جواد عالیقدری
به خاطر مادر
«زمستون بود، منتظر بودم مجتبی از جبهه برگرده، شب شد و هر چه به انتظارش نشستم نیومد تا اینکه خوابم برد ...
... صبح زود بلند شدم تا برم نون بگیرم. وارد حیاط که شدم همه جا رو برف پوشانده بود، هوا خیلی سرد شده بود. درب خونه رو که باز کردم، دیدم پسرم توی کوچه خوابیده. بیدارش کردم و گفتم: کی از جبهه برگشتی مادر؟
سلام کرد و گفت: نصف شب رسیدم.گفتم: پس چرا در نزدی بیام باز کنم؟
گفت: مادر جون! گفتم نصف شبی خوابیدین، ممکنه با در زدن من هُل کنین،
واسه همین دلم نیومد بیدارتون کنم. پشت در خوابیدم تا صبح بشه...»
برگی از خاطرات شهید مجتبی خوانساری / از زبان مادر شهید
نگاهی دیگر
اتفاقات اطراف ما همه درس است و کافـی است در کلاس درس کمی در آنها تفکر کنیم. در اتاق تاریکی نشسته بودم و به محیط اطرافم نگاه می کردم، چیزی دیده نمی شد.
عینکم را زدم و گفتم شاید دلیل این دید کم با عینک مرتفع شود. اما تغییری حاصل نشد و دومرتبه چیزی دیده نمی شد. همین جا یک نتیجه گیری کردم ،تا زمانی که انسان در تاریکی زندگی می کند زدن عینک های قوی که دید انسان را تقویت کنند هم موثر نخواهد بود. تنها با وجود نور و قرار گرفتن در محیط نورانی عینک زدن ها و تغییر دید موثر واقع می شود. تنها زمانی که با خدا باشیم آنگاه فکرهای ما نتیجه خواهند داشت.
وضوی شیطانی!
رهایش کنی، وضویش نیم ساعت طول می کشد!
چنان دقتی به خرج می دهد که نماز جماعت از کَفَش می رود.اگر وضو آن قدر طول بکشد که اعضای قبلی خشک شوند، وضو باطل است.در ضمن ، در روایت،«وسواس در وضو» عملی از شیطان شمرده شده است.
توضیح المسائل مراجع، مسئله 299
کل وزن اینترنت به اندازه یک توت فرنگی!
امروزه اکثر اطلاعات در قالب فایل هایی بر روی رسانه های ذخیره سازی کامپیوتر ها ذخیره می شوند. اگر به نحوه ذخیره سازی این اطلاعات نگاهی بیندازیم می بینیم که داده ها به صورت های متفاوت در نهایت به وسیله الکترون ها روی رسانه ذخیره سازی ذحیره می شوند.
براساس محاسبه صورت گرفته، وزن تمام الکترونهای موجود در الکتریسیته برای به کار انداختن اینترنت برای حدود 75 تا 100 میلیون سرور پشتیبانی اینترنت ، 50 گرم است.
کل این میزان به اندازه حدود 40 میلیارد وات است که وزنی معادل یک توتفرنگی درشت دارد.
حتی اگر بخواهیم تمام رایانههای خانگی را نیز به این میزان بیفزایم، وزن آنها به سختی از سه توتفرنگی فراتر خواهد رفت.
تابناک
تا آخر عمر جلوی برادرانش جمله ای که «چاه» در آن باشد، بر زبان نیاورد !
روزی حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی می فرمودند : هر وقت از کسی به تو بدی رسید، سعی کن به رویش نیاوری. خجالت زده کردن اشخاص صفت خوبی نیست و گفت : حضرت یوسف پس از اینکه از چاه نجات یافت و عزیز مصر شد، برادرانش به او رسیدند؛ تا آخر عمر جلوی برادرانش جمله ای که «چاه» در آن باشد، بر زبان نیاورد .... !
جناب مرشد در چلوکبابی خود تابلویی بسیار عجیب نصب کرده بودند که روی آن نوشته شده بود:
و این فقط شعار نبود و مرشد هر روز و همیشه به آن عمل می نمود.
شبی جناب مرشد در عالم رویا می بیند که حضرت رسول(ص) وحضرت علی(ع) وارد مغازه مرشد می شوند و با انگشت مبارک، تابلو را به هم نشان می دهند و لبخندی از روی رضایت می زنند و می روند.
کتاب بهترین کاسب قرن
فایل Word شماره 29 فایل PDF شماره 29
حجم: 5.8 مگابایت حجم: 1.2 مگابایت
فونت های مورد استفاده
B Mitra
B Yekan
IranNsataliq
Adobe Arabic
A Neirizi
- ۹۴/۰۵/۲۹